بعضی وقت ها خیلی سنگین میشه... همه چیز مات میشه... گرم میشه... کل وجودم آتیش میگیره...
گفت اشکال از خودمونه که توقعاتمون بالاست...
آخه بی انصاف... توقعات رو که من بالا نبردم... خودشون بالا بردند...
حالا این انصافه چیزی رو که اونا بالا بردند من بیارم پایین؟... به خدا سخته... خیلی سخته...
وقتی که تحملم کم میشه با یه نگاه چپ میترکم...
ولی این رسمشه... باید یاد بگیرم به هیچ چی عادت نکنم... دل نبندم... توقع نداشته باشم...
سلام
هر وقت تونستی در مقابل کار و یا حرکتی که برای کسی انجام میدی هیچ توقعی نداشته باشی
اونوقت هم برنده هستی و هم خالی از خشم و توقع
درست میگی... اما خیلی رویایی...
فکر کنم بهتره تلاش کنم همینجوری بشم...
ممنون
درود بر داداش عزیزم
نه به نظر من بالا بودن توقعات اصلن چیز بدی نیست ولی باید یه حدی براش در نظر گرفت
اگه ادم به چیزی عادت نکنه و دل نبنده و توقعی هم نداشته باشه که زندگی معنی نمیده اون وقت
نمی خوای بگی چته؟ (خوب نگو چرا می زنی)
درود بر نیلوفر خانوم گل...
همه چیز باید تعادل داشته باشه و حد معیین...
موافقم باهات اما بعضی وقت ها هم اوضاع اونجوری نیست که ما میخوایم و یا پیش بینی میکنیم باشه... واسه همین بهمون فشار میاد و...
من غلط بکنم کسی رو بزنم چه برسه به شما...
میگذره...
مخاطب خاص نداره این پست؟ همونا که دلتو شکستن؟
مخاطب خاص؟
کودوما؟؟؟
دل آدمیزاد که فرت و فرت میشکنه... حالا این وسط تو میخوای پیدا کنی پرتقال فروش رو؟!!!؟؟؟...
ای بلادونا! هموناااااااااا؟
دل بچه خواهرمو شکستی دیگه چی میخواااااااااااااای؟
(شوخیدم بلی جونا؛ خواستم بچه یکم شاااااد شه! گونا داره)
خوبی فرحان؟ چه خبرا؟(الان داری میگی چه اعتماد به نفسی دارن اینا! فک کردن برای اون قضیه این پستو نوشتم! دککی)
قوربون شوما... هستیم خاله خانوم...
.................
.........................
................................
.......................................
...........................................
اصولا وارد مقوله ای شدی که جای بحث زیادی داره!!!
توقع ها خودشون بالا که نمیرند!!!تو هم بالا نمیبریشون!!!
یه عده دیه ای بالا میبرندشون!!!واسه دلایل شخصی (البته تا حدی شخصی) میاند توقع ملت رو بالا میبرند!!!
این سنگینی ها از توقع بالا نیست ولی!!!مشکل از جای دیگست!!!دلمون پره!نه واسه اینکه توقع ها بالاست ها!!!نه!
واسه اینکه ......نمیدونم!!!!!ولش کن!!!
کلا یه مدته که سعی دارم زیاد به پردازشگرم فشار نیارم!!!!
بعضی موضوع ها فقط فسفور میسوزونه،همین!!
منم یه مدت تو ای فاز بودم که خیلی به مخم فشار نیارم اما بعد به این نتیجه رسیدم بعضی تفکرات رو باید حل کرد و به نتیجه رسید... اگر چه خیلی فسفر میسوزونند اما ما هم اومدیم تو این دنیا که فسفر بسوزونیم...
ممنونم از نظرت رفیق
ماشالله اینقدر سربسته می نویسی که آدم نمی دونه طرف چی روبگیره و اصلا ماجرا سرچیه؟
فکر کنم باید یه دور کامل وبلاگتو زیر و رو کنم تا بفهمم جریان چیه و داستان از چه قراره!!!
عجالتا تا بیام همه رو دوره کنم، شما مواظب خودت باش.
فقط یه چیز دیگه هم هست. اینکه دنیا یه خوبی بزرگ داره و اونم اینه که خوب و بدش در هر صورت می گذره. اگه نمی گذشت ، واقعا چی می شد؟
خوش حال شدم که اومدید...
بعضی وقت ها یه چیزایی مینویسم که فقط خودم می فهمم چی هستند...
اشکال از گیرنده شما نیست...
خوش حال میشم از نظراتتون استفاده کنم...
چون می گذرد غمی نیست... تا بگذردم کمی نیست...