نمیدونم چرا انقدر بی مزه شده برام...
نمیدونم چرا با اونی که یه زمانی جلوش زار میزدم و حال میکردم قهر کردم...
نمیدونم چرا نمیتونم نفس بکشم...
نمیدونم چرا زیر پتو خفه نمیشم و فقط جون میکنم...
نمیدونم چرا منی که تو وبلاگ قبلی خندوندن خواننده هام مهمترین رسالتم بود الان اینجا هستم بدون خواننده ای که برام گریه کنه...
نمیدونم چرا اونی که از دور منو دید میزد الان دیگه نیستش و وقتی میبینمش فرار میکنه از نگاهم...
میگفت همه همینجوریند... سال اول شاد و شنگول اما سال دوم و سوم گوشه ی پارک روی یه صندلی سیگار میکشید... سال چهارم هم...
گفت اگه فکر میکنی نمیتونی خودت رو کنترل کنی برات دارو بنویسم... خندیدم و گفتم نه... خودکشی باشه برای بعد از عید و تنهایی...