تو این بیست سال چندین بار تجربه ش کردم... یه جورایی یه قانون شده برام...
وقتی چیزی رو با تمام وجود می خوام... وقتی نیازش دارم... وقتی فکرم رو کامل گرفته...
به دستش نمیارم... انقدر تو حسرتش می مونم تا آروم آروم بی خیالش میشم و یادم میره...
چند وقت بعد خودش میاد... میرسه از یه جایی برام...
پیش خودم میگم این همونه که چند وقت پیش هلاکش بودم؟
قبلا انگار اصلا منو نمیدید... اما این چند روزه... نمی دونم به خدا.
عجب قانونی !
پس حالا که با پای خودش اومده خوب بچسبون !
تونستم برم توی وبلاگ، اون آدرسی که به من داده بودی یک O کم داشت : دی
خیلی باحال بود !
حالا دیگه آتیش من خاموش شده...
بابت اون یه دونه o شرمنده...
سلام رفیق !
احوالت چطوره>؟
من کاملا با این موضوع موافقم آخه خودم تا چند وقت پیش داشتم خودمو میکشتم!
هلاک شده بودم از بس برای یه موضوع دعا کردم !
وقتی محقق شد می بینم که اصلا اون چیزی نیست که میخام@
!
حالا دیگه روم نمیشه به خدا بگم یه طوری ماس مالیش کنه تموم شه
درود بر شما
من مشکلم اینه که وقتی برام میرسه دیگه نیاز من از بین رفته یا نوش داروی بعد از مرگ سهراب شده...
البته حکمت خیلی چیزها رو ما نمیدونیم و شاید خیلی وقت ها اینجوری بهتر باشه.
ممنون از نظرت.
درود
خوب خوبه که اومده.
خوشحالم که خوشحالی.
اینم قانون زندگیه
ارادت کامل
همیشه حسرت نداشته ها رو میخوریم و وقتی به دستشون میاریم قدرشونو نمیدونیم !
حالا اومده سعی کن بگیریش ک از دستت در نره ، یه روز دوباره آتیشت روشن میشه و حسرتشو میخوری ک چرا بیخیالش بودی !!!!!!
دقیقا
هر وقت دوباره آتیشم روشن شد یه خاکی تو سرم میکنم...
صفا آوردی دوست من
من عصر اومدم تلاش کردم واست کامنت بذارم و این کار رو سه بار انجام دادم ولی هی کامنت دونی پیغام میداد کد تصویرd ناصحیحه آخرشم من سرمو کوفتم تو دیوار و رفتم خوابیدم
اینو می خواستم بگم:
سلام فرحان
چقده قشنگ می نویسی ولی چرا اینقده کم می نویسی روزی یه پست بذار ما هم مشتری میشیم
من از طرف کلیه دست اندار کاران بی خرد و کامپیوتر شما و وبلاگم و خودم و غیره عذر خواهی میکنم دوست من.
سرت نزن تو دیوار... فقط فحش بده...
چند روز پیش نشستم با احساس تمام نوشتم که بزارم تو وبم آخر سر برق خونمون رفت... سوت کشیدم...جیگرم آتیش گرفت.
قشنگ که میدونم نمی نویسم اما تلاشم رو میکنم... شما مشتری بمون لطفا.
ممنون از قدم رنجتون